بشنو از نی چون حکایت می کند. . . !
دلنوشته
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 18:11 ::  نويسنده : Professor       

 

 

براي اينکه تشخيص دهيد کارمندان جديد را بهتر است در کدام بخش به کار بگماريد، مي توانيد به ترتيب زير عمل کنيد:
400
عدد آجر در اتاقي بگذاريد و کارمندان جديد را به آن اتاق هدايت نماييد. آنها را ترک کنيد و بعد از 6 ساعت بازگرديد.
 
سپس موقعيت ها را تجزيه و تحليل کنيد:


اگر دارند آجرها را مي شمرند، آنها را در بخش حسابداري بگذاريد.


 
اگر از نو (براي بار دوم) دارند آجرها را مي شمرند، آنها را در بخش مميزي بگذاريد.


 
اگر همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند، آنها را در بخش مهندسي بگذاريد.


 
اگر آجرها را به طرزي فوق العاده مرتب کرده اند، آنها را در بخش برنامه ريزي بگذاريد.


 
اگر آجرها را به يکديگر پرتاب مي کنند، آنها را در بخش اداري بگذاريد.


 
اگر در حال چرت زدن هستند، آنها را در بخش حراست بگذاريد.


 
اگر آجرها را تکه تکه کرده اند، آنها را در قسمت فناوري اطلاعات بگذاريد.


اگر بيکار نشسته اند، آنها را در قسمت نيروي انساني بگذاريد..


اگر سعي مي کنند آجرها ترکيب هاي مختلفي داشته باشند و مدام جستجوي بيشتري ميکنند و هنوز يک آجر هم تکان نداده اند، آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذاريد.


اگر اتاق را ترک کرده اند، آنها را در قسمت بازاريابي بگذاريد .


 
اگر به بيرون پنچره خيره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ريزي استراتژيک بگذاريد.


 
اگر بدون هيچ نشانه اي از تکان خوردن آجرها با يکديگر در حال حرف زدن هستند، به آنها تبريک بگوييد و آنها را در قسمت مديريت قرار دهيد.

 



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 17:59 ::  نويسنده : Professor       

میگن غروب جای كه زمین اسمون رومیبوسه امشب می خوام غروب كنم اسمونم میشی؟



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 17:37 ::  نويسنده : Professor       

 

دلتنگ شدن حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می کند .

 



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 17:36 ::  نويسنده : Professor       

 

کاش به زمانی برگردم که تنها غم زندگیم شکستن نوک مدادم بود

 



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 17:31 ::  نويسنده : Professor       

 

_____●___________████____████
_______●_________██████_██████
________●________█████████████
__________●_______███████████
_████____████____████████
██████_██████_____█████
█████████████_______██
_███████████_________█
___████████__●_______●
______█████____●______●
________██_______●_____●
__________█________●____●
: : : : : :_______●_______●___●



پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:52 ::  نويسنده : Professor       

بر سر گور كشيشي در كليساي وست مينستر نوشته شده است
كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم . بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا
خيلي بزرگ است من بايد انگلستان را تغيير دهم بعد ها انگلستان را هم
بزر گ  ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم. در سالخوردگي تصميم
گرفتم خانواده ام را متحول كنم . اينك كه در آستانه مرگ هستم مي فهمم
  
كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم، شايد مي توانستم دنيا را هم تغيير
دهم !!!

 



پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:50 ::  نويسنده : Professor       


شبی گفتم به دلتنگی
که از جانم چه می خواهی؟
نوشت با خط غم خود
به دردت می خورم گاهی
تو بر من می نهی آتش
...
که درد خود کنی تسکین
منه بیچاره میسوزم.........
تو از حالم چی میدانی؟



پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:48 ::  نويسنده : Professor       


حمید مصدق     تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلود به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز، سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت     --------------------------------------------------------------------------------  

فروغ فرخزاد     من به تو خنديدم چون كه مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه پدر پير من است من به تو خنديدم تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل من گفت: برو چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام حيرت و بغض تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت



پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:47 ::  نويسنده : Professor       

 

اگر گاو هم باشی در صورتی که در جای مناسب قرار بگیری، کسانی هستند که تو را بپرستند .

 



پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:46 ::  نويسنده : Professor       

منوچهر احترامی داستان نویس کودکان و نوجوانان بود که در اسفند ۸۷ دیده از جهان فروبست

متن زیر داستان کوتاهی از اوست.

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند

قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند

لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند

لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند

عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند

مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند

تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است.

اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان



 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بشنو از نی چون حکایت می کند. . . ! و آدرس neyname.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 103
بازدید کل : 29871
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1