بشنو از نی چون حکایت می کند. . . !
دلنوشته
دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 10:30 :: نويسنده : Professor
دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 10:28 :: نويسنده : Professor
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 22:58 :: نويسنده : Professor
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 22:55 :: نويسنده : Professor
شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 17:34 :: نويسنده : Professor
پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: 18:13 :: نويسنده : Professor
میگویند در كشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق كرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: 18:7 :: نويسنده : Professor
سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 16:45 :: نويسنده : Professor
فردی در مسابقه اطلاعات عمومی شرکت کرده است و سعی در بردن جایزه یک میلیون دلاری آن دارد.
سوالات را بخوانید:
...1- جنگ صد ساله چقدر طول کشید؟ الف: 116 سال ب: 99 سال ج: 100سال د: 150 سال او نمی تواند به سوال جواب دهد.
2- کلاههای پاناما در چه کشوری تولید می شوند؟ الف: برزیل ب: شیلی ج: پاناما د: اکوادور حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک میکند.
3- روسها در چه ماهی انقلاب اكتبر را جشن می گیرند؟ الف: ژانویه ب: سپتامبر ج: اکتبر د: نوامبر خوب! بقیه حضار باید به دادش برسند.
4- اسم شاه جرج ششم چه بود؟ الف: ادر ب: آلبرت ج: جرج د: مانوئل این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای فرصت میکند.
5- نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده است؟ الف: قناری ب: کانگارو ج: تولهسگ د: موش در این جاست که شرکت کننده بخت برگشته از ادامه مسابقه انصراف میدهد.
جوابها: اگر خیلی خودتان را گرفتهاید که همه جوابها را میدانید و به این دوست بنده خدا کلی خندیدهاید، بهتر است اول جوابها را مطالعه کنید:
1: جنگ صد ساله در واقع 116 سال طول کشید.( 1337- 1453) 2: کلاه پاناما در اکوادور تولید می شود. 3: انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته می شود. 4: اسم شاه جرج، آلبرت بوده که بعد از رسیدن به مقام پادشاهی به جرج تغییر نام داد. 5: توله سگ، اسم لاتین آن Insularia Canaria است که یعنی جزایر توله سگ. سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 1:54 :: نويسنده : Professor
یکی از صبحهای سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت. او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید! شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 12:42 :: نويسنده : Professor
اووووووووووه !!! پس اشتباه بریدم!
سربازان مانع ورودش می شوند!
خان زند در حال كشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟
پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد كه مرد را به حضورش ببرند... مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: چه شده است چنین ناله و فریاد می كنی؟
مرد با درشتی می گوید: دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم !
خان می پرسد: وقتی اموالت به سرقت میرفت تو كجا بودی؟!
مرد می گوید: من خوابیده بودم!!!
خان می گوید: خب چرا خوابیدی كه مالت را ببرند؟
مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد كه استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود ...
مرد می گوید:
من خوابیده بودم ، چون فكر می كردم تو بیداری...!
خان بزرگ زند لحظه ای سكوت می كند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر می گوید : این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم...
شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 12:31 :: نويسنده : Professor
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند ، تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند. روزی دریک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد. وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت:
"من این تابلو را قبلاً دیده ام!"
داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت:
"سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم ، زندگی پر از رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : Professor
زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟ روز بعد روزنامه ها نوشتند.... برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
با تشکر از آقا سعید همه مداد رنگي ها مشغول بودند... به جز مداد سفيد ! هيچ کسي به او کاری نمي داد...! همه میگفتند: تو به هيچ دردي نمي خوري !!! يک شب که مداد رنگي ها توي سياهي کاغذگم شده بودند، مداد سفيد تا صبح کار کرد... ماه کشيد ، مهتاب کشيد ، و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک تر شد ... صبح توي جعبه ي مداد رنگي دیگر مداد سفیدی نبود ! جاي خالي او با هيچ رنگي پر نشد ... جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 18:11 :: نويسنده : Professor
براي اينکه تشخيص دهيد کارمندان جديد را بهتر است در کدام بخش به کار بگماريد، مي توانيد به ترتيب زير عمل کنيد:
میگن غروب جای كه زمین اسمون رومیبوسه امشب می خوام غروب كنم اسمونم میشی؟
دلتنگ شدن حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می کند .
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 17:36 :: نويسنده : Professor
کاش به زمانی برگردم که تنها غم زندگیم شکستن نوک مدادم بود
_____●___________████____████ پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:52 :: نويسنده : Professor
بر سر گور كشيشي در كليساي وست مينستر نوشته شده است
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:50 :: نويسنده : Professor
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : Professor
فروغ فرخزاد من به تو خنديدم چون كه مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه پدر پير من است من به تو خنديدم تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل من گفت: برو چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام حيرت و بغض تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
اگر گاو هم باشی در صورتی که در جای مناسب قرار بگیری، کسانی هستند که تو را بپرستند .
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:46 :: نويسنده : Professor
منوچهر احترامی داستان نویس کودکان و نوجوانان بود که در اسفند ۸۷ دیده از جهان فروبست پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:43 :: نويسنده : Professor
براي تعيين رئيس، اعضاء بدن گرد آمدند ! مغز بگفت كه : اين مقام ، برازنده مراست كه همه دستورات از من است ! سلسله اعصاب ، رياست از آن خود خواند كه : منم پيام رسان به شما ، كه بي من يامي نيايد ! ريه بانگ بر آورد : هوا، كه رساند...؟! من! بي هوا دمي نمانيد، پس رياست مراست !!! و هر عضوي به نحوي مدعي ، تا به آخر كه سوراخ مقعد دعوي رياست كرد ! اعضاء بناي خنده و تمسخرنهادند و مقعد برفت و شش روز بسته بماند !!! اختلال در كار اعضاء پديدار گشت و روز هفتم، زين انسداد جان ها به لب رسيد و سوراخ مقعد با اتفاق آراء به رياست رسيـد ...!!! نتيجه : چون لازمه رياست علم و تخصص نباشد، هر سوراخ مقعدي تواند که رياست كند!!! پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:33 :: نويسنده : Professor
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:32 :: نويسنده : Professor
هرکه را دور کنی دور و برت می آید از محبت چه بلاها به سرت می آید
بنشینی دم در کوچه قرق خواهد شد بروی جمعیتی پشت سرت می آید
تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند تا کمی دور شوی هی خبرت می آید
دل به مجنون شدن خویش در آیینه مبند صبر کن عاشق دیوانه ترت می آید
من آشفته به پای تو می افتم اما موی آشفته فقط تا کمرت می آید
خون من ریخت نیافتاد ولی گردن تو گردن من به مصاف تبرت می آید
روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی یک نفر ضجه زنان پشت سرت می آید (کاظم بهمنی)
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:31 :: نويسنده : Professor
آنگاه كه گرسنگی بیداد می كند پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:31 :: نويسنده : Professor
واقعا هم خدا يك جو شانس بدهد،چه شانسي؟خريت! اوه كه چه نعمتي است،چه سرمايه اي است؟ خوشبختي هر كس به ميزان برخورداري او از اين نعمت عظمي است و بس.
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:27 :: نويسنده : Professor
با نزدیک شدن ماه رمضون این سوال باز
فلسفه الاکلنگ اثبات بزرگی کسی است که فرو مینشیندتا دیگری پرواز را تجربه کند پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:21 :: نويسنده : Professor
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |