بشنو از نی چون حکایت می کند. . . !
دلنوشته
سربازان مانع ورودش می شوند!
خان زند در حال كشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟
پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد كه مرد را به حضورش ببرند... مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: چه شده است چنین ناله و فریاد می كنی؟
مرد با درشتی می گوید: دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم !
خان می پرسد: وقتی اموالت به سرقت میرفت تو كجا بودی؟!
مرد می گوید: من خوابیده بودم!!!
خان می گوید: خب چرا خوابیدی كه مالت را ببرند؟
مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد كه استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود ...
مرد می گوید:
من خوابیده بودم ، چون فكر می كردم تو بیداری...!
خان بزرگ زند لحظه ای سكوت می كند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر می گوید : این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم...
نظرات شما عزیزان:
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |